-
لطیفه های کوتاه
یه روز یه مرده ای می میره از پسرش می پرسن که چی شد پدرت مرد؟
پسر می گه:شیر خورد مرد
بهش می گن یعنی چه؟ چطوری؟
میگه داشت شیر می خورد گاوه نشست
-
نکته های با مزه وحکمت آموز
يكي از خان ها كه نوكرش از روي اسب افتاده بود او را صدا كرد و گفت؛ به من نگاه كن تا ياد بگيري چطوري بايد سوار اسب شد و خودش جفت زد كه روي زين بپرد ولي از آن طرف به زمين افتاد و در حالي كه از درد ناله مي كرد و كمرش را مي ماليد، گفت؛ احمق! تو اينطوري سوار اسب مي شوي!
-
لطیفه های مدیریتی
دو نفر ميرن يك رستوران كلاس بالا، دو تا نوشابه سفارش ميدن، بعد هم يكي يه ساندويچ از كيفشون درميارند، شروع ميكنند به خوردن. گارسونه مياد ميگه: ببخشيد، شما نميتونيد اينجا ساندويچ خودتونو بخوريد. اونها يك نگاهي به هم ميكنند و ساندويچاشونو باهم عوض ميكنند!
نظرات شما عزیزان: